یک شبی مجنون نمازش را شکست ...
بی وضو در کوچه لیلی نشست ...
عشق آن شب مست مستش کرده بود ...
فارغ از جام الستش کرده بود ...
گفت : یا رب از چه خوارم کرده ای ؟ ...
بر صلیب عشق دارم کرده ای ؟ ...
خسته ام زین عشق , دل خونم مکن ...
من که مجنونم تو مجنون ترم مکن ...
مرد این بازیچه نیستم من ...
گفت : ای دیوانه لیلایت منم ...
در رگت پنهان و پیدایت منم ...
سالها با جور لیلی ساختی ...
من کنارت بودم و نشناختی ...
نظرات شما عزیزان:
حانیه
ساعت22:52---8 آبان 1390
وای چقدر قشنگ بود